شهر شناسیدر ایران، پایان تاریخیت و شروع فصلی جدید/ دکتر پرویز پیران |
در این تحقیق دکتر پیران و گروهش بعد از سالها تحقیق و تحلیل به نظریاتی دربارهی شهرایرانی و خصلتهای شهروندی درایران قدیم و امروز رسیدند. بعد از مطالعه ی تحقیق زیر , برای استفاده ی دوستان از این مطب , آن را در وبلاگ گذاشتم . در ادامه میتوانید متن این سخنرانی جالب را مطالعه بخوانید...
این تحقیق سال 1363 شروع شد و تا حالا هم ادامه پیدا کرده است. اگر زحمات دانشجویان در این پروژه نبود این پروژه پا نمی گرفت. 160 نفر تا کنون در این تحقیق مشارکت داشتند.
تحقیق چه بود و به کجا رسید؟
در ابتدا گفتیم که در ایران تاریخ نهادها را نداریم. سازمان های دولتی تاریخ خود را نمینویسند. کمتر اتفاق میافتد که تاریخ شهر را داشته باشیم. البته مونوگرافیهایی به صورت پراکنده دربارهی بعضی شهرها داریم، اما یک امر مستمر و پایدار و متدیکی نیست. بیشتر برای دل خود نیزدن است.
در ابتدا تصمیم گرفتیم که پرسشنامه ای درست کنیم که از کتابهایی که دربارهی ایران نوشته شده اطلاعاتی را ستخراج کنیم. نهایتا به 300 کتاب رسیدیم. بعد 44 مدخل را در این پرسشنامه تعریف کردیم که 130 متغیر را راجع به شهر می کاوید. الگویی که به کار بردیم این بود که از بافت فیزیکی وطبیعی شروع کنیم و به خلقیات و روحیات و باورهای شهر برویم.
300 دانشجو به عنوان وظیفه ی کلاسی کتاب ها را خواندند و اطلاعات را به پرسشنامه ها منتقل کردند. دو مرتبه در سالهای بعد این 300 کتاب را به 300 دانشجوی دیگر دادیم و در سال بعد آن نیز آن را تکرار کردیم. یعنی برای هر کتاب 3 پرسشنامه پر شد. در تحلیل محتوا باید ضریب توافق کدگزاران یا حرف C را محاسبه کنیم.
هدف از این تکرار مقایسه ی برداشت کدگزاران از این مقوله بود. از 900 پرسشنامه 160 نفری که با تحقیق تا امروز آمده اند، ضریب توافق در تحلیل محتوا را مقایسه کردند و بعد این ها را در فیشهای متحد الشکلی وارد کردند. در واقع میتوانیم بگوییم که برای هر کتاب 4 بار تحلیل محتوا تکرار شد.
بعد شروع به استخراج کردیم. در یک مرور سردستی 2 نظریه از اینها بیرون آمد که امشب این دو نظریه را با شما در میان می گذارم هر چند که فکر میکنم که این ها هنوز به صورت سئوال است و نمی توانم با قاطعیت صحبت کنم.
اسم یکی از آنها را «نظریه ی راهبرد و سیاست سرزمینی ایران» (نظریهی ژئواستراتژیک و ژئوپلتیک جامعهی ایران) گذاشتیم. ما چند نظریه در بارهی ایران داریم. یکی نظریهی پاترمونیالیزم که به نظر من ربطی به ایران ندارد، گرچه وجوهی از آن قابل اطلاق به ایران است. چیزی که دوستان به آن توجه نکردند این است که این نظریه بین آزادان شهروند شکل گرفته، یکی دردنیای رم باستان و یکی در دوران قرون وسطی دردنیای پروس. بحث رابطهی کفیل ومورد کفالت است به این معنی که یک جریان نظامی با یک جریان شهروندی ترکیب میشود و این جریان را به وجود میآورد. آزادان کمتوان خودشان را در اختیار ثروتمندان در مقابل خدمات متقابل قرار میدهند.
اگر در جامعه ی ایران ملاحظه کنیم گرچه رابطه ی حاکم و محکوم از جهاتی به رابطه ی کفالتی تبدیل می شود، پایه های حقوقی که این مساله بر آن بنا شده است به کلی مفقود است.
نظریه ی دیگری که باره ی ایران است،«نظریهی شیوه ی تولید آسیایی» است.همانطور که مرحوم مهرداد بهار، که زحمات بسیاری برای ایران کشید، می گوید، شیوه ی تولید آسیایی برای ایران صادق نیست، زیرا کشاورزی ایران متکی به دیم کاری بوده است و رودخانه های اصیلی در ایران وجود ندارد که مبنای شکل گیری نظام متمرکزو به بیگاری کشیدن انبوه توده ی مردم برای نیروی کار باشد، مثل چیزی که در نیل اتفاق می افتاده. از آنطرف زندگی جامعهی ما دائما در دیالکتیک تمرکز و عدم تمرکز گذشته است. در چهارچوب این تئوری یک تئوری روانشناسی ایرانی هم نهفته است که بعدا به آن اشاره می کنیم. درواقع وقتی نگاه میکنیم درست است که وجوهی از شیوهی تولید آسیایی در مورد ایران صادق است و این وجوه هم در راهبرد سیاست سرزمینی به کار رفته، کلیت آن در مورد جامعه ی ایران صادق نیست.
نظریهی دیگری که مدتها شوروی سعی در جهان شمول کردن آن داشت، وسعی داشت در مورد ایران هم به کار ببرد، دوره بندی تاریخ اروپای غربی است. همان که جوامع ازکومون اول به بردهداری و بعد به فئودالی و بعد به سرمایهداری میرسند.
وقتی نگاه می کنیم میبینیم که هیچ کدام اینها واقعا تاریخ ایران را تبیین نمیکند، ضمن این که همه ی اینها در مورد وجوهی از تاریخ ایران صادق است.
در خلال کار تحلیل محتوا ما به شاخص هایی رسیدیم که به نظر من در یک نظام تئوریک اسمش را نظریه ی راهبرد و سیاست سرزمینی ایران گذاشتهایم.
اولین نکتهای که به دست میآید این است که متفکر ایرانی تحت تاثیر الگوهای غربی از یکی از مهمترین بنیان های زندگی ایران غفلت کرده و آن تجارت در راه دوراست و در عوض کشاورزی را عمده کرده و مازاد کشاورزی را مبنا قرار دادهاست.
ربط این حرفها با شهرشناسی چیست؟
بحث بر این است که از زمان اشکانیان ما پل ارتباطی جهان قرار می گیریم. پس دو مساله عمده میشود، یکی مساله ی تجارت در راه دور، یکی مساله ی ژئوپلتیک این منطقه. در تاریخ ایران هیچگاه موقعیت این منطقه به اهمیت امروزنبودهاست.
با فروپاشی شوروی یک باره 8 کشور در شمال ما شکل میگیرد که از شمال فرار می کنند و به خلیج فارس چشم دارند. زندگی ژئوپلتیکی این منطقه بر سرنوشت این منطقه در طول تاریخ سنگینی داشته است، که مورد غفلت قرار گرفته. چیزی که از شیوهی تولید آسیایی اخذ می کنیم پیدایش نظام ایلنشینی است. این الگوی ایل نشینی سبب می شود که یک نظام منسجم و با وحدت درونی بسیار در هم تنیده، با فرمانبرداری بسیار بالا از رهبری و نظام رهبری شکل بگیرد که با خشکسالی ادواری روبه رو است که در موقع خشک سالی حمله به کشاورزان و در گیری بین ایل و روستاییان شروع می شود. پس عنصری به نام امنیت سرزمین مهم می شود. به این مساله در شیوه ی تولید آسیایی به خوبی اشاره شده است. اما این همه ی ماجرا نیست.
نکته ی دیگری که امنیت را استراتژیک می کند، جایگاه ژئوپلتیکی ایران و مسالهی تجارت در راه دور است. ایران جزو معدود کشور های جهان است که 1200 جنگ عمده را در تاریخ خودش ثبت کردهاست. جنگهایی که به خاطر موقعیت ژئوپلتیکیاش از تحولات ژئوپلتیکی و نظامیــسیاسی اطراف خودش نمی توانسته برکنار بماند. هرکس می خواسته از جایی به جای دیگر برود، صدای سم ستورانش بر ستون فقرات ذهنیت تاریخی ملت ایران باقی مانده است. از ان طرف 1100 سال ایران در اشغال بیگانه بوده،پس اینجا است که مساله ی امنیت به عنوان راهبرد بدون جایگزین، به نیروهای تغییر آفرین اجتماعی که در جوامع دیگر به عنوان طبقهی اجتماعی مطرح میشوند،اجاز نمیدهد به طبقه تبدیل شوند و ناطبقه باقی میمانند و در یک جریان کارکردی برای زورمندمداری و بازتولید آن به توافق میرسند.
پس اگر خلاصه کنیم، امنیت ناشی از حفظ راههای تجاری و کشمکش برای کنترل بیشتر راه های تجاری و امنیت آن، امنیت در مقابل تهاجم اقوام بیرونی، امنیت در مقابل ستیز دائمی ایل و یکجانشین باعث میشود که نیروهای تغییر افرین اجتماعی و نخبگان این نیروها در بازتولید زورمندمداری در ایران به عنوان ایجاد کننده ی امنیت، به عنوان کارکرد بدون جایگزین، به یک توافق نا نوشته برسند.
اینجا است که شهر در ایران به قول «احمد اشرف» به عنوان جایگاه نظام زورمندمداری و در ابتدا به نام نظام شهرــ پدری بر پایه ی عامل سیاسی ــ نظامی استوار میشود.
جالب است که ما در این تحلیل محتوا ما به چند منحنی سینوسی رسیدیم. اگرنگاه کنید می بینید که امنیت، زندگی شهری، تجارت، صنعتگری و پیشهوری همه با هم به صورت یک منحنی سینوسی حرکت میکنند و با امنیت شهر نشینی رونق پیدا می کند، ابنیه و آثار معماری شکل میگیرد، نظام شهری به سمت نظم ره میسپرد، جایگاه ها تعریف و باز تعریف میشوند، اصناف به سمت تشکلهای کاملا کریستالیزه شده حرکت می کنند، به مجردی که امنیت تحلیل میرود، زندگی شهرنشینی، تجارت و پیشهوری تحلیل میرود،مهاجرت از شهر شدت میگیرد و در مواردی با هجوم بیگانگان شهر نابود می شود تا دومرتبه این دور تکراری شروع شود.
نتیجه ای که از این بحث گرفته میشود این است که علیرغم این که استبداد را همه نقد می کنیم، هرگزاز خود نپرسیدیم که پدران ما به چه دلیل 3 هزار سال بر آن گردن نهادند؟ به دلیل کارکرد بدون جایگزین آن که هیچ نهاد دیگری قادر نبوده این کارکرد را به آنها بدهد. به همین دلیل روستایی ما در دانشگاه زندگی میاموخته که مازادش خارج میشود و تمام تشکلهایی که متاسفانه به غلط به عنوان مشارکت روستایی شناخته میشود، تشکلهایی برای خروج مازاد روستایی از روستا بوده است و همیشه در آن اجبار وجود داشت. به همین دلیل وقتی مالک بیرون می رود اکثریت تشکلهایی که به غلط مشارکت خوانده میشود،نابود می شود.پیشهور شهری و تاجر شهری هم امنیت تجارتش را علیرغم صدمه ای که از استبداد میخورد در این باز تولید میبیند، بنابراین او هم در یک توافق نانوشته ای وارد میشود. ایلات هم به دلیل این که نیروی اصلی این نظام زورمندمدار را تامین می کردند، از این مساله سود میبردند. پس نیروهای تغییر آفرین در رکن اول جامعه ی ایران، نظام ایلیاتی، نظام روستایی و نظام شهری به توافق میرسیدند و این استبداد بازتولید میشد.
کارکرد دیگر این استبداد این است که حمله کند و راه های تجاری ای را که بسته شده را باز کند. مرحوم دکتر «رضوانی » به خوبی در بحث ها این مساله را باز کرده. پس نتیجه ای که این بحث به ما میدهد این است که در واقع پیدایش ناشهروندی بر اساس یک زمینه ی کارکردی،بر اساس یک توافق نا نوشته در ایران شکل میگیرد. اگر گیدنزی فکر کنیم در اینجا اتفاقی که می افتد کنشگر با ارادهی آزاد در جریان این معادله وارد میشود نه به صورت چشم بسته و محکوم جبرهای کور. پس در این معادله کنشگر به عنوان عنصری جایگاه خود را پیدا میکند که تک تک پدران ما هستند در طی نسل های طولانی.
نکته ای که به وجود میآید این است که عدم ناشهروندی مارا درگیر رویایی میکند که «محسن مهدی»متفکر عرب میگوید:« در تاریخ بشر دو رویا مستتر هست و همیشه بوده، رویای شهروند صاحب حقوق و رویای سلطان عادل.» ما همیشه دنبال سلطان عادل بودیم به همین دلیل بیماری روشنفکری معاصر ما هم تصحیح بالا و فراموش کردن پایین است و همیشه به بالایی ها اندرز می دهد که دوام شما در این راه است بدون این که به بطن جامعه برود و به همین دلیل گسستی در تودهی مردم و روشنفکر ایجاد میشود که گویی در دو دنیای متفاوت زندگی میکنند و هرگاه هم به یک جریان تاریخی گردن میدهد و با آن شعارها جلو میرود و با آن جایگاه خودش را فراموش می کند و هرگاه هم که پیروز میشود به دلیل جریانقانونمند تاریخی دوباره آن نظام الگوی ثابت بازتولید میشود.
و اینجا است که شهر به عنوان محل ناشهروندی، به عنوان جایگاه نظام زورمند مداری، به تاریخ خودش ادامه میدهد و در اثر این جریان عرصه های زندگی که در نظام غربی که به سه عرصه ی خصوصی، عمومی و حکومتی تبدیل میشوند به دو عرصه تقلیل پیدا می کنند و شهر مجموعه ی دو عرصه ی امن خانوادگی و عرصه ی دشمن تبدیل میشود.
اینجا است که باید از خود بپرسیم این بحث های جامعه ی مدنی در زندگی ما کجا است؟ جایگاه این ها در شهر ما کجا است؟ و آیا ما پرسش ها را اساسا اشتباه در زندگی شهری مان مطرح نکرده ایم؟ و آیا نبایدکاوش های دیگری میکردیم؟ آیا نباید واکاویهایی درروابط و زندگی شهری انجام میدادیم؟ چقدراز این ها را ما تقلید کردیم؟ آیا ما این ها را بر پایه ی مفروضات غلط زندگی شهری بنیان نگذاشته ایم به علت این که گذشته اش را نمی شناسیم؟
این بخشیاز تئوریای بود که من میخواستم دربارهیآن صحبت کنم که به صورت سئوال مطرح کردم. تقلیل سه عرصهی عمومی، خصوصی و حکومتی به عرصهی امن و عرصهیخصم.
همین مساله ی مخفی کردن همنشین در فرهنگ ما را با نشستگاه های شهروندی یونانی و رمی مقایسه کنید که برای مبادله ی فکر و برای بیان افکار در جمع ساخته شده بودند.
تحلیل محتوا به ما ثابت می کند که ما باید این پرسش ها را مطرح کنیم زیرا شهر ما نهاد های لازم را برای رسیدن به تجسمی که امروز از شهر داریم نداشت. این منجر میشود به یک نظریه ی دیگری. در خلال این تحلیل محتوا به این نتیجه رسیدم که در این کتابها به هیچ وجه از شهرساز و برنامه ریزی شهری صحبت نمیکند و فقط اسم معمار است آن هم با لقب پدرش و رد پایی از شهرساز نیست. حتی در باره ی گالری بینظیر اصفهان هنوزبه طور یقین نمی دانیم که چه کسی آن را طراحی کرده. من این سئوال را از خودم پرسیدم که آیا برنامه ریزی شهری،طراحی شهری وشهرسازی بحثهای جدیدی است؟ به همین دلیل رفتم روی سابقه ی اینها کمی مطالعه کردم. متاسفانه به عکس این قضیه برخوردم. دیدم برنامه ریزی شهری و شهرسازی زمینه و پایه اش از سومر می آید و خیلی کهن است.11 الگوی برنامه ریزی شهری قبل از هپوتاموس که ارسطو در کتاب سیاست به اشتباه او به عنوان پدر شهرسازی و برنامه ریزی شهری یاد میکند، وجود داشته است. سئوال اینجا است که ایرانیان این کتابها را قبل از اینکه به زبان لاتین ترجمه شوند، داشته اند و چطور متفکرین ما که سالها کتابهای ارسطو را بحث میکردند، به بحثهای شهروندی و برنامه ریزی شهری توجه نکردهاند؟ چطور مسکوت گذاشتهاند؟
اینجا بود که بحثیرا مطرح کردیم. گفتیم که در جامعهای که شهروندیو جامعهیمدنی و عرصهیعمومیاش قوی است، مقیاس شهری براساس آن حاکم میشود. شهر در یک ارتباط هماهنگ به عنوان Community دیده میشود. وقتی community به یک اجتماع متحد وحدت یافته تبدیل شد، مقیاس کلانشهری بر آن حاکم است و روابطی بین عناصر اصلی با هم ، یک رابطهی پایداری پیدا میکند که روابط ریاضی و هندسی میشود. این مطلبی بود که من در کنگرهی جهانی Urban Forum در دانشکدهی معماری فلورانس مطرح کردم.
در این بحث مطرح میشود که وقتی شهروندینیست، در واقع شهری به وجود ندارد. بهجای مقیاس شهری(Urban scale) با مقیاس ابنیهیمنفرد(Building scale) مواجه هستیم. مثلا شهر کاشان، تا زمانیکه به درون تک بناهای آن نشده باشیم، خودشهر حس روستایی در افراد برمیانگیزد. کدامشهر را میشناسید که اگر این ابنیهی منفرد منحصر به فرد را که برخی آن میراث جهانیاست، از آن بگیریم با روستای کنارش تفاوت چندانی کند؟ اگراین تحولات 5 یا 6 دههی اخیر را کنار بگذاریم و به گذشته برگردیم چه میشود؟ و مهمتر از همه این است که در یک جامعه که ابنیهی منفرد طراحی شهر را به عهده میگیرد و بهcommunity تبدیل نمیشود و افراد بهجای «شهروند» «محلهوند» هستند و محلهها به سابقهی تاریخی و روستایی و ایلیاتی آنها مربوط میشود و بنابراین شهر عرصهی تخاصم است.
در میدان ولی سلطان کاشان، در مدخل بازار صحنهی درگیری دستههایعزاداری که تعداد زیادی بر سر اینکه برای ورود به بازار قمه میخورند و زخمی میشوند، دیدهمیشود. اگر کسی علم میخواباند و به دیگری راه میداد، مشکلیپیش نمیامد ولی اگر راه نمیداد با هم کتککاری میکردند و بغض محلهوندی خود را در این مواقع نشان میدادند. لذا ما با یک شهر چند تکهی پارهپاره از درون و از بیرون زیر سلطهی یک نهاد سیاسیــنظامی روبرو هستیم و اگر از نظرکالبدی و بافت تاریخ آن را در نظر بگیریم بر پایهی ابنیهیمنفرد بنا شدهاست و شهر مجموعه ای درهم تنیده است که از هیچ قانونمندی طبعیت نمیکند.
قانونمندیها هم به ترتیب رشد به آن تحمیل میشود. اگر ما امروز برای شهر کهن قانونمندی قائل میشویم و ستون فقراتی برایش تعریف میکنیم که بازار را در بر می گیرد، در هیچکدام عنصر اجتماعی وجود ندارد، یا دسترسی آیند وروند است یا اقتصاد شهری.
مرکزیت و مرکزثقلی که اجتماع برای شهر تعریف کند مثل دنیای هلنی که Community است و افراد به این دلیل شهروند هستند که عضو این اجتماعند ، موضوعیت پیدا نمیکند. اینجاست که در همین شهر هم وقتی پایش را از چهار دیواری بیرون میگذارد، وارد عرصهی خصم میشود. به همین دلیل از آن به معبر ، محل عبور، بدون بار اجتماعی یاد میکند. در اینجا آن روانشناسی سوار بر زندگی شهری میشود و یک روانشناسی بسیار پیچیدهای در طول تاریخ شکل میگیرد.
پس ما از یک سطح تئوری کلانی پایینتر میآییم. پس اینجا یک الگوی نظری سه سطحیهم شکل میگیرد. در سنت جامعهشناسی همیشه از الگوی دوسطحی، سطح کلان و سطح خرد، صحبت کردهاند. من سالهاست که در تحقیقات مختلف خود الگوی سهسطحی بهکار میبرم. خوشبختانه امروزه بحث سه سطحی در روششناسی جا افتاده است.
باید به«رادنی کالینز» آفرین گفت که این بحث را همهگیر کردهاست.
در بحثی که ما مطرح کردیم، از یک سطح کلان نظری با تاریخیت شروع کردیم که نظریهی ژئواستراتژیک و ژئوپلتیک جامعهیایران بود.
بعدا آمدیم نهادیمانند شهر را در سطح میانه، یعنی نهادها و سازمانها و فرآیندهای اجتماعی بررسی کردیم، حالا میآییم در سطح خرد، سطح رفتار، شخصیت و روابط خیلی خرد روزمره را بررسی میکنیم.
در همچون مجموعهای یک روانشناسی هم شکل میگیرد. این روانشناسی متکی به اسکیزوفرنی جمعی است. پس بحث ما اسکیزوفرنی جمعیاست که باعث حفظ هویت ما میشود. چندچهرگی تاریخی ما را حفظ کرده، درجاییکه از نظر ژئوپلتیکی در مرز بودن و نبودن، در دیالکتیک سازندگی و ویرانگری زندگی کردهایم و دائما ساخته و ویران کرده، اشغال شده، به سمت تمرکز رفته و به عدم تمرکز بازگشته و شب را با نگرانی بهسربردهایم، اضطرابی که با اسکیزوفرنی رابطهای نزدیک دارد.
پس این رمز حفظ هویت و رمز وحدت مااست. نتیجهی این یک تناقض بسیار وحشتناک بین دنیای نظری و رفتار عملی عینی روزمرهاست. ما میتوانیم راجع به دموکراسی کتاب بنویسیم ولی وقتی نقطهی پایان را گذاشتیم، اولین ناقض دموکراسی هستیم و این خصلت در کمترین ملتی وجود دارد.
تصور میکنم درمان درد تاریخی ما بدون روانکاوی جمعی امکانپذیر نیست.شهر ما،جامعهی ما، روان ما نیازمند این تحول اساسی است.
پیام پایانی بحث من در امروز، رفتن به سمت بازسازی است. این نسل پرجوش و خروشی که در آن اسکیزوفرنی مثل شیری است که دارد سر میرود، در درون من امیدی را متبلور میسازد که ما به پایان این تاریخیت رسیدیم و یک فصل جدیدی در جامعهی ما شروع میشود که امیدوارم فصل شهروندی، پیدایش شهرواقعی و ساماندادن به شهریاست .