صبح بیست و سوم خرداد ماه ، روز برگزاری اسکیس منظر دانشگاه تهران بود . وقتی رسیدم از سکوت آنجا تعجب کردم سکوت آنجا نشان می داد ارزش دانشجو برای مسئولان چقدر زیاد است . نکته ای که خیلی وقت پیش متوجه آن شده بودم، اما نمی دانم چرا نمی خواستم قبول کنم .
امتحان تستی اسفند ماه بود . تست هایی که قرار بود میزان اطلاعات دانشجوی معماری در طول چهار سال را محک بزند . خودتان قضاوت کنید کتابی به بزرگی < فضا ، زمان ، معماری > را در نظر بگیرید و تصور کنید که از دانشجوی لیسانس معماری بپرسند : نام سبک نقاشی لوکوربوزیه چه بود !!!!! راستی به کدام مرجع قضایی می توان شکایت کرد و گفت این سوال توهین به شعور دانشجو است .
همه ی این اعتراض ها تحت الشعاع سنگینی درسها و تحویل کارها از میان رفت . احساس خشم و اعتراضم نسبت به امتحان تستی هم زیر فشار کارهای دانشکده کمرنگ شد و بنابراین چشم به راه نتایج ماندم .
به زودی معلوم شد مجاز به انتخاب رشته شدم اما دوباره فرم انتخاب را برایمان فرستاده بودند و می بایست برای همه ی رشته ها اسکیس می دادیم زمان آزمون اسکیس ها که معلوم شد . تاریخ برگزاری در چند دانشگاه همزمان اعلام شده بود . ظاهراً وظیفه ی سازمان سنجش زبانم لال ، رسیدگی به این همزمانی نبود ، و طبیعتاً هیچ گونه مسئولیتی هم برای رسیدن به داد بچه هایی نداشت که در زمان واحد می بایست در دو دانشگاه حضور پیدا می کردند . مسئولان یکی از دانشگاها هم شاه بیت آخر را تحویلمان داد :
دانشجویان غلط کرده اند چند تا دانشگاه را با هم انتخاب کرده اند .
بنابراین امثال من که این غلط زیادی را کرده ایم باید دور ایران راه می افتادیم و طبعاً ، طرح سوالات اضافی دیگری مثل اینکه اگر دانشجویی به علت امنیت راه های کشور در این رفت و آمد ها تصادف کرد ، اگر دانشجویی به زحمت هزینه ی رفت و آمد و اقامت در تهران را فراهم کرد . اگر یک نفر به علت استرس دچار مشکلات جسمی و روحی شد ، ...... محلی از اعراب نداشت . بنابراین ، می بایست بار و بندیلمان را می بستیم و می رفتیم به دیار خودمان و اگر هم می زد و در راه می مردیم خوب حتماً خدا ما را می آموزید .
اسکیس متمرکز معماری چهارم تیر ماه اعلام شد . حالا بماند که کلاس هایی که امتحان در آنها برگزار شد کــــــولر نداشت آب خنک هم به ما ندادند . موضوع اسکیس هم قبلاً در بعضی دانشکده ها تمرین شده بود . و بعضی اساتید با دانشجویان سر امتحان اسکیس کرکسیون می کردند . بماند که خیلی ها هم کار آماده شده آورده بودند ........... اما <**ادامه مطلب...**> ما کور و کر شدیم و دنیایمان را ریختیم روی یک ورقه ی سفید 50×70 و بعد از امتحان با آب میوه ی داغ در تابستانی داغتر گلو تازه کردیم و همه آنچه را دیدیم و شنیدیم فراموش کردیم تا اینکه همان جا اعلام کردند امتحان منظر متمرکز برگزار نخواهد شد . دانشگاه تهران جدا هفت تیر و شهید بهشتی هم جدا دوازده تیر .
باز هم صدایی و اعتراضی برنخاست . حتی از من که تحویل پروژه ی روستایم عقب افتاده بود و مجبور بودم به شهرستان برگردم . مثل بقیه آب میوه را تا ته سر کشیدم و رفتم بیرون .
بلیط گرفتم و رفتم دونبال روستا دو . و برای بار سوم دوازده تیر عازم تهران شدم . چــــــــرا ؟؟؟؟؟؟؟
به هر حال آن امتحان را هم دادم و برگشتم خانه و کارم شد چک کردن هر شب سایت سنجش ، تا هر وقت که مسئولان محترم دلشان خواست نتایج را اعلام کنند . تا مدتی خبری نبود تا اینکه دوشنبه پیک سنجش چاپ کرد . سه شنبه به شهرستان ها رسید و مصاحبه از پنج شنبه ی همان هفته ، سیزده مرداد شروع شد .
به نظر شما این همه نبوغ در برنامه ریزی از عجایب روزگار نیست ؟ 13/5 معماری هنر تهران ،14/5 معماری داخلی هنر تهران ، 15/5 علم و صنعت ، 16/5 شهید بهشتی ، 17/5 تهران و ...........
حتی اعلام نکردند که چه ساعتی باید مراجعه کنیم و چه وسایلی همراه خود بیاوریم !!!!
ساعت هشت صبح سیزده مرداد در دانشگاه هنر بودم . غیر از دانشجویان و دربانان از هیچ کس خبری نبود . هوا گرم و گرمتر می شد و تحمل گرمای حیاط داغ تابستانی سخت تر . اما در دانشکده ی هنر باز نمی کردند . بعد از دو سه ساعت ، اسمهایمان را روی برگه ای نوشتیم تا اساتید متوجه شوند چند نفریم !!! احتمالاً وقت نکرده بودند به لیست سنجش نگاه کنند . ساعت 5/10 در را باز کردند و کمی از باد خنک داخل به سر و صورتمان خورد . ساعت حدود 5/11 مصاحبه شروع شد . شارژ ما ته کشیده بود و هیچ شارژی هم دور بر پیدا نمی شد اما راستی ، یک آبسرد کن بود . ساعت شش عصر با خوردن دو تا استامینیوفن کدئین برای مصاحبه وارد اتاق شدم . استادها هم کمتر از ما خسته نبودند . ساعت هفت عصر اعلام کردند که مصاحبه به همه نمی رسد و اسم بعضی خوش شانس ها را اعلام کردند تا فردا در کرج با آنها مصاحبه کنند . گفتند که اسکیس داخلی را هم آنجا برگزار می کنند . باز هم نه صدایی در آمد و نه ابروهایی سگرمه خورد !! همه آنقدر خسته بودیم که حتی قدرت اخم کردن را هم نداشتیم . با همه ی خستگی روز بعد خودم را به کرج رساندم . 170 نفر در آزمون اسکیس معماری داخلی شرکت کردند تا از میان آنها پنج نفر پذیرفته شوند .
روز بعد می بایستی به دانشگاه علم و صنعت می رفتم . از ترس ترافیک زودتر راه افتاده بودم و ساعت هفت به آنجا رسیدم . دربان حتی نگذاشت داخل محوطه باز شویم . هیچ کس به آنها اعلام نکرده بود که آن روز مصاحبه است !
صدای بچه ها از این طرف و آن طرف به گوش می رسید.
- خداکنه دیگه اسکیس نباشه .
- اسکیس است یا مصاحبه ؟
- دیگه نمی تونم اسکیس بدهم .
دوباره باید فرم پر می کردیم . نمره های طرح و حتی معدل دبیرستان را هم خواسته بودند . فقط نمره ی انضباط جایش خالی بود . سرعت مصاحبه ها خوب بود و توانستیم کمی انرژی برای مصاحبه ی روز بعد ذخیره کنیم .
روز بعد به دانشگاه شهید بهشتی رفتیم . بچه ها خسته بودند ، یک ساعتی حیران و سرگردان در راهروهای دانشکده چرخیدیم ، تا اینکه چند نفر با ورقه های در دست رسیدند . فکر کردیم دوباره باید از علاقه و هدف و دلیل آمدنمان و ...... بگوییم . اما نه .... دوباره سوال . دوباره کنکور . در مورد پنجره بود و ترسیم فضایی ، حس سکون ، هر کدام 15 دقیقه .
بدین ترتیب از هفت خوان چهار پنج تایی رد کردیم . اگر رستم هم بود کم می آورد !!!
اسم ها را نمی دانم بر چه اساسی مرتب کردند و صدایمان زدند . اول در اتاقی منتظر می ماندیم و از گرما خیس عرق می شدیم . بعد صدایمان می زدند و وارد اتاق بزرگ با میز سفیدی در وسط و سه استاد مو سفید پشت میز می شدیم . صد رحمت به میزهای محاکمه!!!
مصاحبه های دیگر را فاکتور می گیریم البته بماند که بچه ها به چه شکلی از تهران به شیراز رفتند واز شیراز به یزد و........... و هر بار توضیح می دادند دلیلشان برای ادامه ی تحصیل چیست .
من که کم کم دچار تردید شده بودم از خودم می پرسیدم ارزشش را دارد یا نه ؟ مگر لوکوربوزیه و رایت مدرسه رفته بودند ؟ مگر شاملو با تمسخر از زبان دانشکده ی ادبیات یاد نمی کرد ؟
برگرفته از مجله ی معمار